خاطره ای از محافظ رهبر
یکی از محافظان مقام معظم رهبری نقل می کنند که:
افتخارمان این است که در استان تهران، خانواده دو شهید به بالا نداریم که آقا خانهشان نرفته باشد.
تقریباً محله و خیابان اصلی در شهر تهران نداریم که ایشان نیامده باشند و بلد نباشند.
تکتک این محلههای خود شما را من حداقل میدانم ما خانواده شهید سه شهید و دو شهید نداریم که ایشان نیامده باشند.
حدود شش، هفت سال بعضی روزهای شیفت کاریام، مسئول تنظیم ملاقات خانواده معظم شهدا من بودم. بههمینخاطر میدانم شرایط و وضعیت چگونه بود. دیدارهای خانواده شهدا، باصفاترین، باحالترین لذتی که آدم میخواهد ببرد را دارد.
بعضیهایش خیلی سوزناک است. یک خانواده شهید میروی فقط یک فرزند داشتند که آن هم شهید شده است. خیلی سخت است برای یک پدر و مادر که یک بچه بزرگ کرده باشند، آن بچهشان را هم در راه خدا داده باشند. هرچند آنها با افتخار میگویند، ولی ما که مینشینیم نگاه میکنیم، آن خستگی را احساس میکنیم.
بعضی از خانواده شهدا با تقدیم چند شهید روحیه عجیبی دارند. به طور مثال خانواده شهید «خرسند»، در نازیآباد. خانواده خرسند چهار تا شهید داده است؛ پدر خانواده، دو فرزند خانواده و داماد خانواده. مادر این شهیدان اینقدر قدرتمند، باصلابت و بانجابت با آقا صحبت میکرد که یکی دو بار آقا گریه کرد.
این فقط اختصاص به شهیدان شیعه ندارد. همه آدمهایی که در راه خدا در کشور ما از ادیان مختلف کشته شدند. چه شیعه، چه سنی، چه مسیحی و…
صبح روز کریسمس یعنی عید پاک ارامنه، آقا فرمودند خانه چند ارمنی و عاشوری اگر برویم خوب است. ما آدرسی از ارامنه نداشتیم. سری به کلیساهایشان زدیم که آنها از ما بیخبرتر بودند. رفتیم بنیاد شهید، دیدیم خیلی اطلاعات ندارند. کمی اطلاعات خانواده شهدا را از بنیاد شهید، مقداری از کلیساها و یک سری هم توی محلهها پیدا کردیم و با این دیدگاه رفتیم.
صبح رفتیم گشتیم توی محله مجیدیه شمالی، دو سه تا خانواده پیدا کردیم. در خانوادهها را زدیم و با آنها صحبت کردیم. توی خانواده مسلمانها ما میرویم سلام میکنیم و میگوییم از هیئت آمدیم از بسیج، پایگاه ابوذر، بالاخره یک چیزی میگوییم و کارتی نشان میدهیم. بین ارمنیها بگوییم که از بسیج آمدیم که بالاخره فرهنگش… بگوییم از دادستانی آمدیم که باید دربروند. کارت صداوسیما نشان دادیم و گفتیم از صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران هستیم. امشب شب کریسمس که شب پاک شماهاست میخواهیم فیلمی از شماها بگیریم و روی آنتن بفرستیم.
برای نماز مغربوعشا با یک تیم حفاظتی وارد مجیدیه شدیم. گفتیم اسکورت که حرکت کرد به ما ابلاغ میکنند، میرویم سر کارمان دیگر. اسکورت هم به هوای اینکه ما توی منطقه هستیم با بیسیم زیاد صحبت نکنند که مسیر لو نرود، روی شبکه بالاخره پخش میشود دیگر. چیزی نگفتند.یک آن مرکز من را صدا کرد با بیسیم گفتم به گوشم. موردمان را گفت که شخصیت سر پل سیدخندان است. سر پل سیدخندان تا مجیدیه کمتر از سه چهار دقیقه راه است.من سریع از ماشین پیاده شدم. در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد. ما با یاالله یاالله خواستیم وارد شویم، دیدیم نمیفهمد که.
بالاخره وارد شدیم. چون کار باید میکردیم. گفتیم نودال و اَمپِکس و چیزایی که شنیده بودیم، کارگردان و اینها بروند تو. کارگردان رفت پشتبام پست بدهد، اَمپِکس رفت توی زیرزمین پست بدهد، آن رفت توی حیاط پست بدهد. پست بودند دیگر حالا. فیلممان بود.
یک ذره که نزدیک شد، بیسیم اعلام کرد که ما سر مجیدیه هستیم. من هم با فاصلهای که بود به این خانم چون احیا بشود، اینجوری جلوی آقا نیاید، گفتم: ببخشید! الآن مقام معظم رهبری دارند مشرف میشوند منزل شما. گفت: قدم روی چشم، تشریف بیاورد. گفتید کی؟ من اسم حضرت آقا را گفتم. ـ داستان بازرگان و طوطی را شنیدهاید ـ، تا اسم آقا را گفتم افتاد وسط زمین و غش کرد.
فکر کردیم چه کنیم داستان را؟ داد بیداد کردیم، دو تا دختر از پله آمدند پایین. یاالله یاالله گفتیم و بهشان گفتیم که مادرتان را فعلاً جمع کنید. مادر را بردند توی آشپزخانه.
دخترها گفتند: چه شد؟ گفتم: ببخشید! ما همان صداوسیمای صبح هستیم که آمده بودیم. ولی الآن فهیمدیم که مقام معظم رهبری میآیند منزلتان، به مادرتان گفتیم غش کرد.
فکری کنید. تا اجازه نگرفت وارد خانه نشد
اینها شروع کردند مادر خودشان را به حال آوردند. فشارشان افتاده بود، آب قند آوردند. بیسیم اعلام کرد که آقا پشت در است. من دویدم در خانه را باز کردم. نگهبانی هم که باید کنار در میایستاد، رفت دم در. کارهای حفاظتیمان را انجام دادیم. آقا از ماشین پیاده شد تا وارد خانه بشود.
آمد توی در خانه نگاه کرد و گفت: سلام علیکم. گفتم: بفرمایید. گفت شما؟ نه اینکه ما را نمیشناخت، گفتند، تو چه کارهای یعنی؟ گفتیم: صاحبخانه غش کرده. گفت: کس دیگری نیست؟ یاد آن افتادیم که دو تا دخترها هم میتوانند به آقا بگویند بفرمایید. گفتیم آقا شما بفرمایید داخل. گفت: من بدون اذن صاحبخانه به داخل نمیآیم.
معنی و مفهوم حفاظت، خودش را اینجا از دست نمیدهد. مهمتر از حفاظت این است. بدون اذن وارد خانه کسی نمیشود.
رهبر نظام است باشد،
ارمنی است باشد،
ضدحفاظتترین شکل ممکن این است که مقام معظم رهبری توی خیابان اصلی توی چهارراه، با لباس روحانیت با آن عظمت رهبری خودشان بایستند، همه مردم هم ایشان را ببینند و ایشان بدون اذن وارد خانه کسی نشوند.
من دویدم رفتم توی آشپزخانه. به یکی از این دخترها گفتم آقا دم در است بیایید تعارف کنید بیایند داخل. لباس مناسبی تنشان نبود. گفتند: پس ما لباسمان را عوض کنیم. به آقا گفتیم: که رفتهاند لباس مناسب بپوشند، شما بفرمایید داخل. گفتند: نه میایستم تا بیایند.
چند دقیقهای دم در ایستادند. ما هم سعی کردیم بچههایی که قد بلند دارند را بیاوریم، مثل نردبان دور ایشان بچینیم که ایشان پیدا نباشد. راه دیگری نداشتیم. چند دقیقه معطل شدیم. چون دانشجو بودند لباس دانشجویی مناسب داشتند.
یکی از دخترها، دوید و آقا را دعوت کرد و آقا رفتند داخل اتاق. این خانم پیش آقا رفت و خوشآمد گفت. بعد گفت که مادرمان توی این اتاق است، الآن خدمت میرسیم. رفتند بیرون. آقا من را صدا کردگفت اینها پدر ندارند؟
گفتم: نمیدانم. چون صبح نپرسیده بودم.
گفت بزرگتر ندارند؟ برادر ندارند؟
رفتیم آن اتاق پشتی. گفتم: ببخشید، پدرتان؟
گفتند، مرده.
گفتیم، برادر؟
گفتند، یکی داشتیم شهید شده.
گفتیم، بزرگتری، کسی؟
گفتند، عموی ما در خانه بغلی مینشیند.
فکر کردیم بهترین کار این است که عمو را بیاوریم بیرون. حالا چه کلکی بزنیم عمو را از خانه بیرون بیاوریم؟ با این هیبت و این تیپ و قدوقواره، همه دو متر درازی و لباسها، شکل، تیپ و اسلحه. هرچه هم بخواهی بگویی من کسی نیستم، قیافهات تابلو است.
در بغلی را زدیم. یک آقایی آمد دم در سلام کردم. گفتم، ببخشید! امر خیری بود خدمت رسیدیم.
این بنده خدا نگاه کرد، یک مسلمان بسیجی، خانه یک ارمنی آمده، چه امر خیری؟ خودش تعجب کرد. رفت لباس پوشید آمد دم در. محترمانه باهاش پیچیدیم توی خانه برادر خودش. داخل خانه که شدیم، نگهبان او را بازرسی کرد.
نگاه کرد، پیش خودش گفت، برای امر خیر مگر آدم را بازرسی میکنند؟ بعد از بازرسی قضیه را بهش گفتیم.
گفتیم: رهبر نظام آمده اینجا، اینها چون بزرگتری نداشتند، خواهش کردیم که شما هم تشریف بیاورید. او را داخل که بردیم و آقا را که دید، مُرد.
یک جنازه را یدک کردیم و بردیم نشاندیم روی صندلی کنار آقا. اینها به خودی خود زبانشان با ما فرق میکند. سلام علیک هم که میخواهند بکنند کلی مکافات دارند. با مکافاتی بالاخره با آقا سلام و احوالپرسی کرد و درنهایت یک همدمی را برای آقا مهیا کردیم.
حضرت آقا چایی و شیرینیشان را خورد رفتیم توی این اتاق بالای سر مادر و با التماس دعا، مادر را هم راه انداختیم. آمدند رفتند بالا، لباس مناسب پوشیدند و آمدند پایین. وقتی وارد اتاق شد، آقا تعارفشان کردند در کنار خودشان، کنار همان عمویی که نشسته بود.
بعد هم گفتند: مادر! ما آمدهایم که حرف شما را بشنویم؛ چون شما دچار مشکل شده بودید، دوستان عموی بچهها را آوردند.
دخترها آمدند نشستند. آقا اولین سؤالشان این بود که شغل دخترها چیست؟ گفتند: دانشجو هستند. آقا خیلی تحسینشان کرد و با اینها کلی صحبت کردند،
توی این حالت، این دختر سؤال کرد که آقا آب، شربت، چیزی برای خوردن بیاورم؟
اینها همهاش درس است. من خودم نمیدانستم که بگویم بیاورد یا نیاورد؟ آقا میخورد یا نمیخورد؟ نمیدانستم. رفتم کنار آقا، از آقا سؤال کردم،
گفتم: آقا اینها میگویند که خوردنی چیزی بیاوریم؟ چایی چیزی بیاوریم؟
آقا گفتند: ما مهمانشان هستیم. از مهمان میپرسند چیزی بیاورند یا نیاورند؟ خُب اگر چیزی بیاورند ما میخوریم.
بعد خود آقا گفتند: بله دخترم! اگر زحمت بکشید چایی یا آبمیوه بیاورید، من هم چایی، هم آبمیوه شما را میخورم.
اینها رفتند چایی، آبمیوه و شیرینی آوردند. خود میوه را هم آوردند. خُب توی خانه مسلمانها اینطوری است. یک نفر چند تا میوه پوست میکند میدهد دست آقا، آقا هم دعا میکند. همانجا به پدر شهید، مادر شهید، پسر شهید و یا همسر شهید آن خوراکی را تقسیم میکنیم، همه یک قسمتی از این میوه میخورند که آقا به آن دعا کرده.
توی ارمنیها هم همین کار را باید میکردیم؟ واقعاً نمیدانستیم. چایی آوردند، آقا خورد، آبمیوه آوردند، آقا خورد، شیرینی آوردند، آقا خورد.
آقا حدود چهل دقیقه توی خانه ارمنیها نشستند و با اینها صحبت کردند.
مثل بقیه جاها آقا فرمودند: عکس شهیدتان را من نمیبینم. عکس شهید عزیزمان را بیاورید ببینم.
توی خانه مسلمانها چهار تا عکس بزرگ شهید وجود دارد که توی هر اتاقی یکی هست. میپریم و میآوریم. اینها رفتند آلبوم عکسشان را آوردند.
آلبوم عکس هم متأسفانه برای شب عروسی شهید بود. آلبوم را گذاشتند جلوی آقا. صفحه اول یک عکس دوتایی.
یادگاری فردین با دوستش گرفته بود آن وسط بود. آقا همینجوری نگاه میکردند، شروع کردند به صحبت کردن، همینجوری صفحهها را ورق میزدند تا تمام شود.
تمام که شد گفتند: خُب! عکس تکی شهید را ندارید؟ یک عکس تکی از شهید پیدا کردند و آوردند گذاشتند جلوی آقا.
آقا شروع کردند از شهید تعریف کردن. گفت: خُب! نحوه اسارت، نحوه شهادت اگر چیزی داشته به من بگویید.
ما فهمیدیم نام این شهید بزرگوار، شهید «مانوکیان» است، به اندازه شهیدان «بابایی»، «اردستانی» و «دوران» پرواز عملیاتی جنگی داشته است.
هواپیمایش F14، بمبافکن رهگیر بوده و بالای صد سُرتی پرواز موفق در بغداد داشته. هواپیمایش را توی دژ آهنی بغداد میزنند. شهید، هواپیما را تا آنجا که ممکن است، اوج میدهد. هواپیما در اوج تا نقطه صفر خودش، که اتمسفر است بالا میآید و بقیهاش را بهسمت ایران سرازیر میشود. چهار تا موتور هواپیما منهدم میشود. هواپیما لاشهاش توی خاک ایران میافتد، ولی چون دیگر سیستم برقی هواپیما کار نمیکرده، نتوانسته ایجکت کند و نشد که چتر برای شهید کار کند. هواپیما به زمین خورد و ایشان به شهادت رسید.
ارمنیای بود که حتی حاضر نشد، لاشه هواپیمای جمهوری اسلامی بهدست عراقیها بیافتد. آن خانواده، این فرزندشان است. این بزرگوار در نیروی هوایی مشهور است. درباره شهادتش و اخلاقش تعریف کردند.
مادر شهید گفت: امروز فهمیدم که علی(ع) کیست
مادر شهید گفت: آقا! حالا که منزل ما هستید، من میتوانم جملهای به شما عرض کنم؟
آقا گفت: بفرمایید، من آمدم اینجا که حرف شما را بشنوم.
گفت: “ما با شما از نظر فرهنگ دینی فاصله داریم، در روضههایتان شرکت میکنیم، ولی خیلی مواقع داخل نمیآییم. روز شهادت امام حسین(ع)، روز عاشورا و تاسوعا به دستههای سینهزنی امام حسین(ع) شربت میدهیم. میآییم توی دستههایتان مینشینیم، ظرف یکبارمصرف میگیریم، که شما مشکل خوردن نداشته باشید، چون ما توی ظرف آنها آب نمیخوریم.توی مجالس شما شرکت میکنیم و بعضی از حرفها را میشنویم.
من تا الآن نمیفهمیدم بعضی چیزها را. میگفتند، در دین شما بانویی ـ که دختر پیامبر عظیمالشأن اسلام(ص) است ـ را بین درودیوار گذاشتهاند، سینهاش را سوراخ کردهاند. میخ، مسمار به سینهاش خورده. نمیفهمیدم یعنی چی.
میگفتند مسلمانها یک رهبری داشتند به نام علی(ع). دستش را بستند و در سه دوره ۲۵ ساله، حکومتش را غصب کردند. نمیفهیمدم یعنی چی.
گفتند، در ۲۵ سالی که حکومتش غصب شده بود، شغلش این بود، آخر شب نان و خرما میگذاشت روی کولش میرفت خانه یتیمهایش. این را هم نمیفهمیدم.
ولی امروز فهمیدم که علی(ع) کیست. امروز با ورود شما به منزلمان، با این همه گرفتاریای که دارید، وقت گذاشتید و به خانه منِ غیر دین خودتان تشریف آوردید.
اُسقُف ما، کشیش محله ما به خانه ما نیامده است، شما رهبر مسلمین هستید. من فهمیدم علی(ع) که خانه یتیمهایش میرفت چهقدر بزرگ است.”
از ورود آقای خامنهای به منزلشان، به علی(ع) و ۲۵ سال حکومت غصب شدهاش و زهرا(س) پی برد.خُب! این برود مشهد، امام رضا(ع) شفایش نمیدهد؟
بعد از بازگشت حضرت آقا، پاسداران را توبیخ کردند
ما چهل دقیقه با این خانواده بودیم. عین چهل دقیقه، به اندازه چند کتاب از اینها درس گرفتیم. آقا در خانه ارامنه آب، چایی، شربت، شیرینی و میوهشان را خورد. بعضی از دوستهای ما نخوردند. کاتولیکتر از پاپ هم داریم دیگر. رهبر نظام رفته خورده، پاسدار، من نوعی، نخوردم. حزباللهیتر از آقا هستم دیگر.
با آنها خداحافظی کردیم و بهسمت دفتر بهراه افتادیم. وقتی رسیدیم آقا فرمودند: این بچهها را بگویید بیایند. آمدند.گفتند: این کار احمقانه چه بود که شما کردید؟ ما مهمان این خانواده بودیم. وقتی خانهشان رفتیم چرا غذایشان را نخوردید؟ این اهانت به اینها محسوب میشود. نمیخواستید داخل نمیآمدید!
یک خاطره قشنگ حدود پارسال پیارسال از رهبری شنیدم در مورد بازدید از خانواده شهیدی که مادر شهید از قبلش خبر اومدن آقا رو از پسرش در خواب فهمیده بود و الی آخر. شما هم شنیدید؟
خلاصه
.k
بله
سلام خیلی قشنگ بود….
لذت بردیم..
یاعلی
سلام
چشمام در اومد…
( در خانه را زدم. خانمی از گل بهتر آمد دم در، در را باز کرد…) ، یه توبیخ هم اینجا میخواست
سلام
موافقم
با سلام خدمت دوست عزیز و گرامی لطفا به وب ما که تازه ایجاد شهده سر بزنید و نظر خود را در مورد این و ب به ما بدهید
در پناه حق
خیلی خوب بود!
سلام
شانس آوردم قبلا این خاطره رو خونده بودم
پاراگراف پاراگراف میکردید بهتر نبود؟
ممنون از حسن انتخابتون
التماس دعا
فقط اشک…………….اگر حضرت اقا غیر این بود این انقلاب تا به امروز با این شکوه و استواری پا برجا نبود
عمرشون نستدام….خدا سایه شون رو از سرمون کم نکنه
دوست عزیز سلام
نظر به پژوهش در حوزه دین و قرائت های دینی در علوم. سایت
http://www.sahebasr.com/
بعنوان یک پایگاه پژوهشی و تحقیقاتی سعی در معرفی و ایجاد زمینه های لازم برای این امر را دارد. با کمک شما در جهت نشر و معرفی می توان که گستره وسیعی تری را در شناسایی و شناساندن تحقیقات دیــنی و پژوهش در دین برای عموم گشوده شود.
با کمال قدردانی درخواست میشود که لینک این پایگاه اینترنتی را در لیست سایت و پایگاه خویش قرار دهید.با تشکر.
زیبا بود…
به نام خدا
با سلام و احترام
خیلی عالی بود ان شاءالله ما هم ذره ای از بصیرت و تدبیر مقام معظم رهبری را داشته باشیم عمرشان مستدام و عزتشان روزافزون باد
ممنون از عنایتتون
خیلی جالب بود بازهم بگزارید
خوب بود اگه آقا اینجوری نبود که فداییش نبودیم امام این جور خاطره گویی ها هم نمی چسبه هم کمی اغراق داره و اصل مطلب رو زیر سوال می بره
فدای اینهمه بزرگی و عظمت رهبر بزرگوار انقلاب
تاقهرعلی بهرخوارج باشد/تامهرعلی سکه رایج باشد/تاپرچم کربلاست همرنگ شفق /اولادعلی باب حوائج باشند
من فقط گریه کردم.اقا کاش بتونم بینمتون
آقا من بچه روستایم و به خدا فقط آرزویم دیدار روی گل سرور و سالار و رهبرم سید علی خامنه ای است
عالی بود همین یا علی
نابود شدم . همین . . . .
به جز عشق و خداشناسی چیزی ددگه نفهمیدم
عالی بود.
خدا سایه ایشون را از سر ما بر نداره.
((جانم فدای رهبرم سید علی))
جانم فدای رهبر
ای کاش من یک لحظه روی ماه آقارو میدیدم
آرزوی سلامتی و طول عمر برای آقای خامنه ای
ای کاش این لیاقت وسعادت نسیب من هم می شد
واقعا جالب بود،در حال خوندن خیلی جالب بود که آخرش چی شده،خیلی هم حال کردم آقا گفته به این احمقا بگید بیان،آخه کار احمقانه از احمق سر میزنه دیگه
من میخوام محافظ شوم، ولی کسی جواب درست به من نمیده!
هم با روحیاتم میسازه هم خدمت رفتم ،یک فرد کاملاً معمولی هستم که ورزش رزمی میکنم.
میخوام اموزش ببینم ،شما رو بخدا قسم به من کمک کنید که از کجا شروع کنم؟?
بابا لنگه نداره امام زمان ایشاالله کمکش کنه
جانم فدای علی زمان٬خدایی لذت بردم.از این خاطرات زیاد بذارید.چون واقعا شخصیت وجودی معظم له و خانواده آفا برای خیلی ها ناشناخته وگنگ است.از دوست بزرگواری که این داستان رانقل کرد ودر آن هم از اشتباه عزیزان پاسدار با جرأت پرده برداشت واقعا تشکر میکنم.
خاطرهای به نقل از محافظ حضرت آقا نقل میکنم ان شاءالله استفاده کنید
روزیآقا مجتبی فرزند بزرگوار آقامون به همراه همسر و فرزندش توی یکی از خیابانهای تهران منتظر تاکسی است که بیاید منزل.راننده کنار ایشان می استد و بعد از سوار شدن ایشان میگوید:«آقا سید شما سید بزرگواربا این زن وبچه باید با تاکسی جابجا شوید وتردد نمایید(قریب به این مضامین)و بچه های خامنه ای….(کلی فحش و بدوبیرا)کلی سرمایه رویهم کرده اند و توی بعضی کشورها و…هرچی دلش خواسته تهمت ناروا به آقا و خانواده اش زده.
آقا مجتبی مگه خانم بنده کمی تبسم کردو من که به این مسائل عادت داشتیم و برایمان عادی بودخندیدم و به راننده تاکسی(که از اون راننده تاکسی های سبیلی و…حسابش بکن دگه)گفتم نه آقا اینها که به بچه ها وخانواده ایشان نسبت می دهند دروغ است وقص…راننده تاکسی گفت سید خیلی ساده ای!تو نمیدونی توانگلیس و…چه کارهایی کرده اند وچه سرمایه هایی دارندو…دوباره گفتم آقا اصلا اینجوری که شما می گویید نیست من میشناسم اونا رو.راننده گفت ما رو گرفتی سی؟!گفتم نه واقعا میگم.!
خلاصه به راننده تاکسی گفتم من میشناسم این خانواده رو اینها صحت ندارد اگر خواستی حاضرم پسر آقا رو هم نشانتان دهم که واقعا اونی که شما میگید نیست.
نزدیک پیاده شدن بود٬دست کردم داخل قبا و کارت ملی خودم رو نشون دادم که روش نوشته بود سید مجتبی حسینی خامنه فرزند سید علی وقتی این رو دید به اصطلاح جا زد( که ماشین دیگه ایستاده بود میخواستیم پیاده شیم)و شروع کرد به گریه کردن!
به راننده خواستم دلداری بدهم ٬چون فکر کردم ترسیده که الان او را بازداشت میکنیم و….
گفتم آقای راننده چرا گریه میکنید٬طوری نشده گریه نکنید!ترسیده اید؟راننده گفت نه بخدا!گفتم پس چیه؟
راننده تاکسی میدونی چی گفته بود به فرزند برومند حضرت آقا؟
گفته بود من ناراحت مظلومی شمایم!!
تذکر؛
بچه ولاییها چقدر در شناخت آقامون فقط تو جامعه خودمون کار کرده ایم؟ما فردای فیامت پاسخگوییم!
سلام.ممنونم که درمورد مظلومیت رهبرمون خودتون رو مسئول میدونید و یه دنیا متشکرم که وقت گذاشتید تا همچین داستان زیبایی را از خانواده ی حضرت آقا برامون تعریف کنید کاش همه مثل شما احساس وظیفه میکردند انشاءالله خداوند توفیق شهادت در راه یاری آقا امام زمان(عج) و مقام معظم معظم رهبری را به شما و همه ی ما عنایت کنداللهم عجل لولیک الفرج
سلام.ممنونم که درمورد مظلومیت رهبرمون خودتون رو مسئول میدونید و یه دنیا متشکرم که وقت گذاشتید تا همچین داستان زیبایی را از خانواده ی حضرت آقا برامون تعریف کنید کاش همه مثل شما احساس وظیفه میکردند انشاءالله خداوند توفیق شهادت در راه یاری آقا امام زمان(عج) و مقام معظم معظم رهبری را به شما و همه ی ما عنایت کنداللهم عجل لولیک الفرج.
سلام.ممنونم که درمورد مظلومیت رهبرمون خودتون رو مسئول میدونید و یه دنیا متشکرم که وقت گذاشتید تا همچین داستان زیبایی را از خانواده ی حضرت آقا برامون تعریف کنید کاش همه مثل شما احساس وظیفه میکردند انشاءالله خداوند توفیق شهادت در راه یاری آقا امام زمان(عج) و مقام معظم معظم رهبری را به شما و همه ی ما عنایت کنداللهم عجل لولیک الفرج.
با سلام خیلی زیبا بود خوشا به سعادت او کسی که آقا مهمانش میشود خداوند عمر باعظت به اقا بدهد از عمر بگیرد و به عمر اقا بی افزاید
خوشا به سعادت محافظان که توفیق همنشینی با بهترین انسان و نورانی ترین بزرگوار رو دارند….ایکاش ماهم از این توفیقات پیداکنیم هرچند چشمم آب نمیخوره اما از درگاه الهی ناامید نمیشم ولی خوش به سعادتتون حلالتون باشه همنشینی با ابرار
واقعاً عالی بود. به نظر من این درس های مقام معظم رهبری باید به وضوح منتشر شود تا عده ای پشت سر رهبر بدگویی نکنند. آقا خودشان برای همه ما الگو هستند ولی افسوس که عده ای از ما مسلمانان همانند خوارج دوران امام علی (ع) کاسه داغ تر از آش می شویم. درود بر چنین رهبری که متواضع و مهربان است
سلام.درخاطره فرمودیدکه مادرخانه غش کردندخداگواه که بنده کاملا درک میکنم چون زمانی که آقاتشریف بردندبه استان کرمانشاه من برای اولین بارکه آقارا درماشین ون دیدم خداگواه به قدری ایشان جذبه داشتند که بی اختیار باگریه دنبال ماشین آقامیدویدم.البته این حالت رادقیقا زمانی که آقای بهجت ره رادرمشهد دیدم به من دست داده بود.ازخداطول عمروسلامتی ایشان را خواستارم.
دمتون گرم خیلی باحال بود حال کردم با مرام رهبر
دمتون گرم
دردت رو سرم آقا،دردت به قلبم
مگرمیشودکسى مثله رهبره انقلابه مارادرکل دنیاپیداکندواقعاچنین رهبرى موردستایش وتحسین است جانم فداى رهبر.لبیک یاخامنه اى.
متشکر.عالی
واقعا زنده باد آقا…
باسلام. خدا وکیلی اقا خیلی مردی برای بازدید از منزل شهید ارامنه. حال کردم
درود ، وقت خوش
درخواست اطلاع رسانی دارم
در ارتباط با :
فاحشه خانه تحت سرپرستی حفاظت اطلاعات نیروی انتظامی»» مهد کودک مهر و ماه فردیس ۰۹۳۵۴۰۳۰۲۶۲
*
اختلاس میلیاردی در شهرداری ، حمایت مامورین وزارت اطلاعات از متهمین
*
معرفی سردار وزارت اطلاعات >> میرزا بابامیرعلی
*
نامه به بیت رهبری و مسئولین :
آقا تمام اختلاس ها به پشتوانه وزارت اطلاعات صورت گرفته ، غیر این بود کسی جرات برداشت یک ریال از بیت المال را نداشت . درخواستی بابت رسیدگی به پرونده خانه فساد تحت سرپرستی حفاظت اطلاعات ناجا تقدیم دفتر شما نمودم ، همان پرونده و پرونده اختلاس در شهرداری ملارد و حمایت مامورین اطلاعات شهریار از متهمین باعث شد امنیت جانی نداشته و از کشور خارج شوم ، بله برخی از سربازان گمنام از متهمین حمایت کردند. امیوارم به عذاب الهی دچار شوند که باعث شدند ۶ سال از دیدار تنها فرزندم محروم باشم .
تصاویر برگهای درخواستم از بیت به شماره :۲۴۷۰۵۱۵* ۲۷/۱۱/۸۷، شماره پرونده اختلاس: ۷۱۹ مطروحه در شعبه ۱۰۳دادسرای ملارد ، شکایتم در بازرسی استانداری : ۹۳۱۶۲* ۱۰/۵/۸۸، شکایت از خانه فساد ناجا :۱۰۵۹۳۷* ۷/۶/۸۷ ، شکایت در بازرسی ناجا ۸۸۱۶ * ۱۳/۶/۸۷، شکایت از قاضی : ۱۱۳۳/۲۳ شکایت در قایم مقام دادگستری : ۵۰/۱۰۶۸۰۴ * ۲۷/۱۱/۸۷ اظهارنامه به استاندار( با تایید دفتر داراستانداروقت جناب تمدن) : ۸/۴/۸۹ شکایتم در معاونت اول قوه قضاییه ( دستورمهر و موم شده معاونت به ریاست دادگستری استان البرز که متاسفانه از من سرقت شد) ۱/۰۰۸۳/۳۱۵۲ * ۱/۳/۹۰ و مدارک دیگر را میتوانم ارسال نمایم..
توجه داشته باشید غیر معاونت اول قوه قضاییه همه سکوت کرده و وظیفه قانونی و شرعی خود را انجام ندادند ! این نشان از اعمال نفوذ مامورین وزارت اطلاعات ، هراس مسئولین از انها یا تبانی ست !
من جانباز چقدر توان تحول فشار این چند سال مامورین فاسد ناجا و وزارت اطلاعات را داشتم ، خدا شاهده چندین بار خواستند نابودم کنند که قسمت نشد .
با توجه به اینکه احتمالا این تنها خانه فساد تحت سرپرستی حفاظت اطلاعات نیست ، بسیار کانون خانواده ها متلاشی شده و خواهد شد !
در مورد پرونده اختلاس باید عرض کنم با توجه به اطلاع رسانی من حراست شهرداری متوجه اختلاس شد ، متهمین با جعل فیش بانکی و مهر شهرداری اقدام به اختلاس میلیارد ها تومان از بودجه شهرداری نموده ودر پی اشکار شدن موضوع اقدام به انهدام بایگانی شهرداری مینمایند که ناموفق بود / متهمین ممنوع خروج ، توقیف ال اموال و به زندان رجایی شهر منتقل میشوند ، اما بعد ۴۵ روز متهمین با وثیقه اندک آزاد می شوند!
باید خدمتتان عرض کنم متهم ردیف اول پرونده اختلاس رضا کامیاب ( مسئول سابق امور مالی شهرداری ملارد) برادر فاسد بنده میباشد و به گفته جناب اقای نجفی مسئول سابق حراست شهرداری مامورین وزارت اطلاعات شهریار و سردار وزارت اطلاعات دستور عدم رسیدگی داده اند !
تمام شواهد نشان از این دارد پسر عموی بنده حاج میرزا بابا میرعلی ( شماره تماسش ۰۹۱۲۱۵۰۳۱۱۶۰ ) همان فردی ست که دستور به آزادی متهمین داده ، البته در تماسم با ایشان انکار نمودند .
به احتمال قوی ایشان با توجه به اینکه نام خانوادگی شان (* پدرم قبل انقلاب مدارکش گم میشود و نام خانوادکی نغییر میکند! من ۴ عمو داشتم با نام خانوادگی بابایی ، باباپیرعلی و بابا میر علی ، میرزا تک پسر عمویم است *) با برادر حروم لقمه ام تفاوت داشته و تقارن زمان رسیدگی به پرونده با انتخابات براحتی دستور آزادی متهمین را داده !
حفاظت اطلاعات ناجا ( بانی خانه فساد ) هم متوجه اختلاس صورت گرفته شده و بی شک از این مورد استفاده نموده از مامورین اطلاعات شهریار خواستند دستور دهند پرونده خانه فسادشان به نفعشان بسته شود که همینطور هم شد !!!
حال از ان مقام تقاضای رسیدگی عاجل دارم
در صورت عدم رسیدگی عاجل راهی غیر از اطلاع رسانی از طریق خبرگزاری های داخلی و خارجی نخواهم داشت .
حمیدرضا کامیاب روشنی
شماره تماس :۰۰۶۱۴۲۴۵۵۲۱۲۲
تمام مدارک مرتبط موجود است … سپاس
آخ کیف کردم از آقا…خدا برای جهان اسلام این بزرگ مرد رو حفظ کنه و بدخواهانش را نابود به حق امیرالمومنین
خدا وکیلی خیلی جالب بود انشاءالله حضرت آقا هزار سال عمر کنن
سلام برا هر خطش اشکام ریخت رو گوشیم قربان هیبتت بشم اقا
خیلی ممنون بغضی توگلوم بود وقتی این خاطره را خواندم خدا سایه این رهبر معظم انقلاب اسلامی را از ما نگیرد
با عرض ادب واحترام سلام خسته نباشید جناب آقای حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، اینجانب محمدهادی قربانی.فرزند اکبر،من ۳۰سال سن دارم، چندین سال نامزد دارم، ولی بعلت مشکلات مالی و اجاره نشینی نمی توانم ازدواج کنم.
مدتی هم هست،مصالح ساختمانی گران شده و خشکسالی و حتی کار کارگری هم نیست، من نیز فن خاصی بلد نیستم جز کارگری، اطرافیانم هم توان مالی ندارند کمکم کنند ازدواج کنم، تصمیم گرفتم برای شما نامه بفرستم،شاید فرجی شد رهبر عزیزم.
خواهشمندم اگر امکان داره به من کمک مالی کنید ازدواج کنم و بهتر زندگی کنم مدتی هست اجاره خونه برام مشکلی بزرگ شده، اگر حتی یه کمک کوچکی اندازه اجاره خونه به من کمک کنید،یه مشکل بزرگ من حل کردید بخدا روم نمیشه اینها حضوری بگم.
خیلی ممنون و متشکرم از زحمات شما.شماره تماس من ۰۹۳۳۶۱۶۶۴۷۷٫ مجبور نبودم شماره عابرم نمیفرستادم. شماره عابر بانک ملت(۶۱۰۴۳۳۷۸۵۹۷۷۶۹۹۷)بنام محمدهادی قربانی.
تو راخدا کمک کن.موفق،سربلند و سلامت باشی در پناه الله
اشکم دراومد، جانم فدایت مولا