انتخابات مجلس نهم

صبح اول وقت رفتم انگشت کردم آنجای (چشم!) دشمن.. آخ چه حالی داد.. :دی
توی صف ایستاده بودم که گوشیم زنگ خورد و کسی لیست خواست.. لیست را برایش خواندم و قطع کردم و هوا برم داشت و گفتم الان نفر جلویی و عقبی پیش خودشان چه ها میگویند.. که همین هم شد و نفر پشتی گفت “باریکللا به شما جوونای فعال و بصیر.. خداحفظتون کنه..” برگشتم یه نیم نگاهی انداختم و گفتم “زنده باشید.. ممنونم” .. و برگشتم به حالت اول که ناگاه در قسمت زیر چانه احساس گرفتگی کردم!! دوباره برگشتم عقب را نگاه کردم.. اوه! اوه!.. سردار وحیدی وزیر دفاع!!…..

 

حالا هی من دارم به خودم نفس مصنوعی میدم که یه سلام و علیکی بکنم.. هی اونم فهمیده قصه چیه.. بالاخره حال و احوالی کردم به هر زوری بود.. که تا برگشتم به جلو یه صدای حال و احوال دیگه با نفر پشتی.. یا حسین! سردار نقدی فرمانده بسیج!.. گفتم جان تو فروختنمون رفت.. ولی نه.. به خیر گذشت..

سند رای دادنم

 

بالاخره این انتخابات هم به خوبی و خوشی گذشت و اگر نبود دم مسیحایی حضرت آقا و خون شهدای انقلاب و شهدای اخیر هسته ای.. نمیشد آنچه که شد.. و نمی آمدند خوب ترین مردم تا ۱۲ شب صف بکشند که یادمان بیاید بهترند حتی از مردم عصر رسول الله..

پ.ن: خاطرات تلخ و شیرین و عبرت آموز و طنزی اما به جاماند.. افسانه وحدت اصولگرایان.. پیرمرد صدساله همدانی که بعد از انداختن رای در صندوق جان گرفت و به امام و شهدا پیوست.. و باز هم اظهارات فتنه انگیز جناب هاشمی.. و اسمس تبلیغاتی مهندس احمد ش … شایعه یافته شدن پیکر شهید حمید باکری..

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *