فیلم ملکه ساخته محمدعلی باشه آهنگر

دیده بان است و گویا بسیجی..

موقعیتی عالی می یابد برای دیده بانی و گراگیری.. در وهله اول به قول کارگردان وسوسه شده و با
تارومار کردن سربازان عراقیِ مظلوم ٬دلی از عزا در می آورد..

اینجاست که روح همرزمش (که فرشته ای شده برای خودش) ظاهر شده و به او خاطرنشان میکند که اگر قرار بود ما در استفاده از این مقر دیده بانی زیاده روی کنیم تا حالا چندین بار با خاک یکسان شده بود..

بعد کمی که میگذرد معلوم میشود فقط به خاطر لو نرفتن جایگاه نبوده صرفه جویی در مصرف! بلکه “فرمان آتش دادن از این بالا خیلی سخته”!!.. بله.. از کشتن دشمن وجدان درد میگرفته اند..
و این حس به قهرمان قصه هم سرایت کرده و او هربار به شک می افتد که بزنم یا نه؟.. و کلی تناقض و درگیری درونی..

ژست هنری بگیریم که “از این زاویه هم میشود نگاه کرد” ؟ و  “چه ایرادی دارد خب ماست سیاه هم میتواند باشد”؟.. و از این حرف های کلاه کج های پیپ به دهن..
کشتن غیر نظامی و زن و کودک که نیست! سرباز و آماده نبرد و خیز برداشته برای تصرف خاکت.. عذاب وجدان سیری چند؟

از انتخاب اسم ها که بگذریم..( که فرشته داستان، روحِ “جمشید” بود و نقش اول “سیاوش” و امید آینده “سامی” و خرابکار و خشن و در آخر هم موجی قصه.. “سیف الله” ! ) .. میرسیم به سر چهارراهی که سیف الله قاط زده و لباس سبزهایی (که از قضا آرم سپاه روی پیراهنشان است و سرگرد امجد “پلیس” میخواندشان!) جلویش را گرفته اند و امجد میگوید “بذارید من باهاش حرف بزنم” و میگویند “ما دستور داریم جلویش را حتی اگر شده با تیر بگیریم”!.. (که اهالی جنگ میدانند این ادبیات “دستور از مافوق و..” ازآنِ چه کسانی بوده).. و آخر هم تیری که دستورش را دارند را حواله میکنند و سیف الله (بسیجی) و امجد (ارتشی) را میفرستند هوا!..

قطعنامه صادر میشود و عراقی ها بیش از پیش مصمم به جنگ و سیاوش دیگر عذاب وجدانی ندارد و گرا میدهد و می زند و خودش نیز.. و معلوم نمیشود که فرشته درست میگفت یا سیف الله.. بالاخره ما خوب کاری کردیم جنگیدیم یا نه؟..

یا باید به جمله اول فیلم راجع به ملکه و باقی ماندنش.. دقت کنیم یا نه..
یا مثلا باید دقت داشته باشیم که محل “دیده بانی جنگ” روی دودکش پالایشگاه “نفت” است یا نه..

اعوذبالله من نفسی..

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *