مهربان همچو نبی.. مقتدر همچو علی!

شک ندارم که تو! ای مقتدر!

با این همه سربازت.. این حکومت به این عظمت..

                        اقتدار

 فقط یک سربازت میگویند خاورمیانه را در کف دارد..

                 

شک ندارم..

آنطور که دیدم با آرمیتا سخن گفتی و صحبتت را قطع میکردی برایش..

و آنطور که میگفت که آمده به اتاقت..

                          مهربان

اگر همبازی میخواست…

اصلا از کجا معلوم؟!…

شاید خواسته باشد!

مگر نگفتند ما شتر میخواهیم؟ و جماعت بعد از کلی انتظار از مسجد بیرون آمدند و دیدند بچه ها روی دوشش شتر سواری میکنند..

پ.ن: نمازی که پشتش خواندم را خواستم پاسخی داده باشم.. در حد بضاعت..

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *