ممدکار اجتماعی

داشتم رد میشدم
دیدم یه دختره زانو به بغل نشسته دم در خونه آخری ، رو زمین
بیست و دو سه ساله
روسری افتاده
اشک و آرایشش مالیده به هم
می خواستم از کنارش رد شم اما یهو وایسادم:
+چیزی شده؟
-نه آقا
+کمکی از دستم بر میاد؟
-ممنون آقا
رفتم …
یه ربع بعد برگشتم:
+عه ، هنوز اینجایید که …
کلاهمو از سرم برداشتم که شبیه آدم باشم!
+خونتون کدومه
-آقا ، ول کن
+شما بگو کدوم زنگ ، من کار دارم
یه نگاهی کرد و زنگ و نشون داد!
زدم :
=بعله؟
+سلام قربان؛ تشریف میارید دم در؟
=شما؟!
+همسایه ام ،
=امرتون؟
+تشریف بیارید دم در عرض میکنم …
در و که باز کرد چشمم افتاد به یه مرد چهل پنجاه ساله ی قوی هیکل
یه نگاه کرد به دختره و
یه نگا انداخت به من :
=فرمایش؟
با چشم اشاره کردم به دختره که هنوز رو زمین نشسته بود …
نه گذاشت و نه برداشت گفت :‌مفتشی ؟
گفتم : نه ، رهگذرم
گفت : خب باس تو مسایل خانوادگی فضولی کنی؟
گفتم : خونوادگی جاش تو خونس
یجوری اومد سمتم که فهمیدم میخواد بزنه…
دختره که حسابی ترسیده بود پاشد وایساد
صورتمو کج کردم: اگر با زدن من آروم میشی بزن!
دستشو برد بالا
اما یهو جلو خودشو نگه داشت …
=بچه دنبال شر میگردی؟
+بزرگوار! شما گذاشتی من حرف بزنم؟
=بزن
+بیا یه کم دور بشیم لااقل اگر زدی آبروی من جلوی این خانم نره
گفت من جایی نمیام ، بگو !
گفتم افتخار نمیدی؟
گفت نه !
گفتم همسایه ایم ، در حد یه دو قدم راه رفتن ، یه کله باد دادن ، اگر لایق دونستید یه نوشابه خوردن ؟!!!
گفت میگم نه ، فکر کردی رفیقتم بچه؟!
گفتم با خودت چی؟با خودتم رفیق نیستی؟
گفت برو بابا دیوانه ای …
اومد برگرده تو خونه
گفتم باشه!
ولی من با خودم قهر نیستم ، میذارم خودم نفس بکشه…
ادامه دادم:بیا بریم ، بچه ات نبینه باباش رهگذر میزنه
چند قدم بهم نزدیک شد و من دور شدم
نزدیک شد و رفتم تو سینه اش:
+من رهگذرم … ایرانی ام … جنسمون جداس ؛ ولی آدمم !
نمیدونم تو مسلمونی یا نه ولی من مسلمونم
تا تو خونه بود،فضولیش موقوف بود
اما کار به کوچه که رسید،
منِ رهگذر چشم دارم
دهن دارم
به من مربوط میشه …
گفت گنده گنده حرف نزن بچه وقتی هیچی نمیدونی!!!
نمیخوامم بدونم!
گفت پ چی میخوای؟
گفتم:
بچه شبِ اول موند بیرون، شب دوم هم میتونه بمونه!
میخوای؟!
اما حواست باشه باقی رهگذرا هم چشم دارن …
دهنم دارن …
ولی زنگ نمیزنن باباشو ببینن!
حالا واس هر کاری که کرده و بیرونش کردی، بدترشو برات خبر میارن…چطوره؟
ببرش تو خونه
بزنیش باباشی
ولی اینجا سلامش کنن رهگذرن!
بپرسم ازش چک باباش بتره یا نوازش رهگذر؟!!
قدمو برداشتم سمت دختره…
دستش خورد تو سینم!
یقمو گرفت :
=بچه! سرت خیلی باد داره!
+آره ، گفتم که بیا بریم یه بادی به کله بدیم !
دختره از دور فقط تماشا میکرد …
گفتم : خب بذار بپرسم دیگه،رچیه چون رهگذرم نباید باهاش حرف بزنم؟
یا نباید جواب این سوالو بدونم؟
گفت میبرمش تو؛
ولی دفعه ی دیگه این طرفا پیدات نشه!
گفتم :
پیدامم شد ، خدا کنه دیگه بیرونش نکرده باشی
یقمو کشید سمت خودش که بزنه
قیافم ?
نگام کرد
ولم کرد
رفت به دختره گفت گمشو تو …
همینطور که دور می شدم گفتم : همسایه ایم ، کاری بود بگو …
گفت : خیلی پررویی بچه.. خیلی پررویی آقا..
باخودش ادامو در آورد : همسایه!
با نیش باز گفتم همون بچه بهتره … و قبل از اینکه در رو ببنده، یه قیافه ? دیدم

مطالب مرتبط

۱ دیدگاه

  1. Avatar یکی گفت:

    ماشالا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *