عطش ۱
کربلای ایران ، داشتیم برمیگشتیم عقب سر راه دیدیم ده-دوازده نفری افتاده اند روی زمین ؛ از بچه های خودمان بودند؛ رفتیم بالای سرشان ؛ نه تیری خورده بودند نه ترکشی ؛ هیچی. توی گرمای...
هربار که از آنجا رد میشوم.. هربار که از خیابان جمهوری.. از تقاطعش با خیابان حافظ(پاساژ علاءالدین) به سمت شرق می آیم.. یاد شاهکاری میفتم که بی سر و صدا انجام شد.. یا حداقل من چیزی نشنیدم.....