چهار بیت پلنگی
منم آن خسته پلنگی که خسوفیده مهش تویی آن آهوی وحشی که گرفتیم رهش
ماجرای تو و من قصه خونخوار شهی ست که فنا کرده به یک لحظه تمام سپهش
مانده از غافله و بی سر و سامان چون باد راه بیهوده گرفتیم به شام سیهش
گرچه آخر نرسیدیم به آمال بلند لیک این کرده می ارزید به خبط و گنهش