وَفَدَیْناهُ بِذِبْح عَظِـیم

اولین روز است بی گهواره میگردی علی     یک شبه مادر! برای خود شدی مردی علی
آخرین باری که بستم بند این قنداق را      در دلم افتاد دیگر برنمی گردی علی
بیشتر شرمنده می سازی پدر را گریه کن       بس کن این لبخند اشکم را در آوردی علی
زانویت را جمع کردی بس که پیچیدی به تیر    دست ها را جمع کردی بس که پر دردی علی
باز کن از ساقه این تیر انگشتان خود         نیست هم بازی تو ، بیچاره ام کردی علی
بی تعادل هستی و ماندم چگونه با سرت     حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی؟
میزنی لبخند پیدا می شود سرهای تیر        عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی

 

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *